مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

من و ماني تو خواب ....

سلام ماني عزيزم ..... ديشب دوباره خوابتو ديدم يه خواب خيلي خيلي خوب ...... آخه ي عزيزم تو تقريباً همش تو خوابمي و صورت قشنگتو مي بينم و تو بغلم مي گيرمت ...... فدات شم ناز نازي من ...... دوست دارم .....تو خوابم تو خيلي نازي با چشمهاي درشت موهاي مشكي ، البته ارزو مي كنم چشات رنگ عسلي باشه اين آرزومه بعد از سلامتيت چشات سبز عسلي باشه مثل چشمهاي بابابزرگ و دايي بهروز و دايي مهدي ...... دوست دارم خيلي ورجه روجه مي كني آرزو مي كنم كه اين روزجه ورجه هات تموم نشه چون وقتي ساكت مي شي ماماني خيلي مي ترسه ...... فرشته كوچولوي من دوست دارم ......   ...
18 ارديبهشت 1390

روز معلم ....

سلام مانی عزیزم .... امروز روز معلم بود ، مامانی هم یه جورایی معلمه ..... امروز خیلی پیام تبریک گرفتم تا حالا که کادو نگرفتم جز یه دسته گل بهار قشنگ از طرف دو تا از شاگردا ...... عزیزم دوست دارم و واست بهترین ها رو آرزو می کنم ..... امروز از دو جهت برام روز بزرگیه هم روز معلمه و هم روز سالگرد عقدِ من و بابایی که به اندازه تمام دنیا دوستش دارم ..... خیلی لحظاته جالبی بود وقتی به روز عقدمون ، گروه خونی و ...... فکر می کنم ........ دوست دارم عزیزم ....... بوس بوس روز معلم رو به همه معلم ها تبریک می گم .... ...
14 ارديبهشت 1390

ماشين هاي كوچيك ....

سلام ماني جون ..... ديشب من و بابايي با هم رفتيم بيرون ..... كلي واست اسباب بازي خريديم ...... چهار تا ماشين كوچولوي ناز كه كاميون هاي كوچولوي جرثقيل ، باربر ، سيمان مخلوط كنه  ، بولدزل ...... و يه ماشين سرعتي كوچولوي خوشگل زرد رنگ و چهار تا ماشين كوچولوي آمبولانس ، آتشنشاني ، پليس و ماشين گارد ..... و يه عروسك بت من ...... عزيزم اميدوارم خوشت بياد ..... عكس هاشونو وقتي گرفتم مي ذارم واست ....... ...
11 ارديبهشت 1390

يه وبلاگ جديد ....

سلام ماني عزيزم ..... امروز مامان هيلدا اومده بود اداره تا چند تا از كاراي دانشگاشو واسش انجام بدم ..... مي دوني هيلدا هم هنوز تو شكم مامانشه و از تو چند هفته ي كوچولو تر ...... نازي ........ امروز تولد مامانيش بود و فردا هم واسه من روز بزرگيه امروز نمي گم فردا واست حتماً مي نويسم عزيزم ..... تا فردا ...... من امروز واسه مامان هيلدا يه ني ني وبلاگ ساختم به آدرس http://manohilda.niniweblog.com/  خيلي شبيه اسم وبلاگ خودمونه ...... اميدوارم عزيز اون هم صحيح و سالم پا به دنيا بذاره ......... فردا روز معلمه من هم به مامان هيلدا روز تولدش و همينطور  روز معلم رو تبريك مي گم .... ...
11 ارديبهشت 1390

ماه هشتم و.....

ماني عزيزم ..... اين روزا حالم خوب نيست حالا كه تو 8 ماه هستم همه مي گن خطر زايمان زود رس و من هم مي ترسم ..... شب ها تا صبح همينجور حالت تهوع دارم و تو هم كه قربونت برم هي ورجه ورجه مي كني ........ ورجه ورجه كردن هاتو دوست دارم عزيزم ...... بابا ناصر هم كلي ذوق مي كنه ........ اميدوارم سلامت باشي و من هم اين ترس و نگرانيم از بين بره ...... دلم مي خواد همش ورجه ورجه كني عزيزم .... اميدوارم جات راحت باشه  ...... ...
10 ارديبهشت 1390

دلم خيلي گرفته .....

ماني جون سلام ...... ديروز اصلاً حالم خوب نبود نتونستم اداره بيام ..... عصر رفتيم دكتر و خيلي منو ترسوند و گفت كه احتمال اينكه زايمان زود رس باشه هست ..... ترس اون يه طرف حال بدم يه طرف اتفاقاتي هم كه ديشب افتاد يه طرف ..... نمي خوام بگم چي .... تو با من بودي و مي دوني ديشب بدترين شب زندگيم بود حالم اصلاً خوب نبود ...... نمي دونم چرا بعضي اوقات شرايط يه طوري مي شه كه آرزوي مرگ مي كنم .... عزيزم مي دونم ديشب خيلي بهت فشار اومد تو هم مثل ..... خيلي اذيت شدي .....
8 ارديبهشت 1390

اينم كادوهات ....

سلام ماني جون ..... اينم چيزاي كه مامان بزرگ و عمه ها واست فرستادن عزيزم ..... اينم قرآن واسه گلم ... قنداق ماني جونم .... اينم لباس زيز ماني ..... جوراب و هد پاي ماني من ..... صندوق وسايل ..... اينم يه سرويس خواب ...... مرسي از طرف مامان بزرگ و عمه مريم و عمه ليلا و عمو علي عزيز.....     ...
6 ارديبهشت 1390

كلي كادو گيرت اومد ....

عزيزم سلام .... ماني جون بابايي كه اومد واست كلي سوغاتي آورد .... از طرف عمه و عمو و مادرجون و بابابزرگ مهربون ..... واست بگم چيزاي كه واست فرستادن رو نداشتي ..... حتماً عكساشو مي ذارم واست ..... دستشون درد نكنه كلي احساس باهاشون واست فرستادن ..... عمه مريم و عمه ليلا و عمو علي و مامان بزرگ و بابزرگ كلي ذوق دارن تا تو به دنيا بيايي و بيان اينجا تا ببيننت ...... فقط حيف كه راه خيلي خيلي دوره و من نمي تونستم برم تا ببينمشون .......   ...
5 ارديبهشت 1390

بابايي اومد ....

سلام عزيزم .... بابايي ديروز اومد خونه من بعداز ظهر هم اداره بودم آخه كلاس داشتم و اولين روز كلاس ها تو سال جديد بود و بچه ها بي صبرانه منتظر بودن و من نمي تونستم كلاسو تعطيل كنم ..... همه بچه ها بهم گفتن كه خيلي عوض شدم و چاغ شدم و بيني ام هم خيلي پف كرد ...... راستي دو تا از شاگردام هم باردار شدن و يكيشون الان ماه سوم يكي ديگه ماه دوم ..... اميدوارم ني ني اونا صحيح و سالم باشه و مثل من ويار نداشته باشن ..... امروز و فردا هم كه بابايي شيفته و من نمي تونم ببينمش .... ديشب هم كه خيلي حالم بد بود نزديكاي صبح حالم به هم خورد و كلي اذيت شدم و نذاشتم باباتم بخوابه .... خيلي بد بود خيلي خيلي داشتم مي مردم ..... واسم دعا كن عزيزم .......
5 ارديبهشت 1390

بابايي رفت شيراز .....

سلام ماني جون چند روز كه بابايي رفته شيراز به بابابزرگ و ماماني و عمه و عمو سر بزنه ...... اميدورام بهش خوش بگذره .... من كه خيلي خيلي دلم گرفته و دلتنگ شدم ...... اين روزا تا يه تقي به توقي مي خوره اشكم در مي ياد ....... خيلي دل نازك شدم .... شايد به خاطر اينه كه بابات اين ماه هم شيفتاش زياده و هم اينكه رفته و من دلتنگشم و اين ماه كمتر كنارمه ...... عزيزم دوست دارم اميدوارم وقتي به دنيا اومدي من و تو بابايي با هم بريم شيراز حافظيه ، تخت جمشيد ، پارك آزادي ، سعدي ، شاه چراغ و خيلي جاهاي ديدني ديگه كه من خيلي دوست دارم و خيلي هم دلم تنگ شده براي خيابونها و جاهاي قشنگش .... خصوصاً تخت جمشيد كه خيلي خاطره دارم و با...
3 ارديبهشت 1390